''خال گونه"
(اشعار دفتر "روشن")
تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۴۰۴ شماره ثبت در شعر نو:704355
____________
در هیاهوی این شهر بی نشان،
نشانی دارم از کسی که گم شده است،
به هرکه میگویم نشانش را، به چشمانم مینگرد و سکوت،
سری تکان میدهد، نه، نمیدانم، نمیشناسم، ندیده ام،
جواب هایی بی روح و ساده، آسمانی بی نور و ساکن،
ابرهایی که نباریده از باران، غمهایی که نشسته است از بام،
گویی شهر از گمشده ام میرنجد، یا این که من اینطور حس میکنم کل شهر با من میگرید،
او چه کسی است کسی نمیداند، من که هستم؟ او که میداند،
ناگهان کسی از پشت سر سلام کرد،
گلهای رنگارنگ در دستش، ناگهان باران شروع به باریدن کرد برای آبیاری گلهایش،
خیس میشدیم در زیر باران،
جواب دادم سلام،
از گمشده ام خبر داری؟
گفت بلی صبح که برخاستی از خواب،
با خودت بگو که فقط یک خواب بود،
گمشده ای که گم نشده است، او سالهاست در کنار ما بود، هست، نمیرود از یاد،
درست است از او نشانهایی شنیده ای مثلا اینکه خال گونهاش همانند خودش زیباست،
اما شنیدن هرگز همانند دیدن نبود و نیست،
خدا کند عاقبت ببینیمش، قبل از اینکه تمام شود این عمر کوتاه.